شکوفه گیلاسم امیر مهدی جانشکوفه گیلاسم امیر مهدی جان، تا این لحظه: 13 سال و 10 ماه و 7 روز سن داره
یاس سفیدم محمد طاها یاس سفیدم محمد طاها ، تا این لحظه: 9 سال و 10 ماه و 6 روز سن داره

❤ امیر مهدی اقاقیای سفید و محمد طاها یاس سفید من❤

مسافرت

    سلام گل پسر قند عسل.ما دو روز پیش از مسافرت برگشتیم اول رفتیم مشهد شما گل پسر هم با من و بابایی رفتی حرم من دادمت دست بابایی تا بتونم برم زیارت شما هم با بابیی رفتی زیارت کردی و  من دیدمت که ضریح رو زیارت کردی قبول باشه نفس مامان . ان دومین باره که شما رفتی مشهد نفسم خدا رو شکر هوا هم خیلی خوب بود روز اول حرم خیلی شلوغ بود اما روز بعد خلوت تر بود بعد از مشهد رفتیم اسفراین خونه یکی از دوستای بابایی که یک پسر اندازه تو داشتند مثل تو هم بور بود نفس مامان شما با هم کلی بازی کردید بعد رفتیم توی باغشان که بسیار زیبا بود کلی اب بازی کردی نفسم .بعد حرکت کردیم سمت شمال هر چی جلوتر رفتیم پوشش گیاهی زیادتر میشد و همه جا سر سب...
23 شهريور 1391

رستوران دل

سلام گل پسرم.دیشب جواد و فایزه رو پاگشا کردیم بردیمشون رستوران دل که همیشه با تو و بابایی میریم و بهمون خیلی خوش میگذره دیشب هم خیلی خوش گذشت اما تو هیچی نخوردی همش بازی کردی .وقتی از رستوران برگشتیم اول هفت باغ ماشین ها رو میگشتند ایستاده بودیم که یک پیکان به اندازه دو تا ماشین با ما فاصله داشت همین که خواستند ماشینشو بگردند پاشو گذاشت رو گازو فرار کرد همه ماشین های گشت رفتند دنبالش نمیدونم تونستند بگیرنش یا نه اما اگه مشکلی نداشت که فرا ر نمیکرد صد در صد خلاف کار بوده بعدش هم جواد امد از خود پرداز پول برداره دستگاه کارتشو خورد !اینم دسر بعد از شاممان!     اما پسر گلم همش تو رستوران میگفت ماما بریز! یعنی نوشابه بر...
7 شهريور 1391

از حنا بندان تا عروسی

سلام گل پسر.بالاخره امروز فرصت کردم برات بنویسم مامانی. ما سه روز بافت بودیم بعد برگشتیم شب اول حنا بندان بود شما پسر گلی بودی شب که برگشتیم ساعت 4 صبح بود اون موقع بود که شما عصبانی شدی و خوابت بهم ریخته بود اما قبلش که ارکستر اورده بودند نشستی تماشا کردی نفسم اما صبح روز عروسی ما خوشحال بودیم عروسی رو تو تالار گرفتند که دیدیم اقا داماد برا همه مان نقشه کشیده و بدون مشورت با کسی به تالار گفته نمیخواد غذا درست کنه خودش اشپز میگیره !اشپز هم نامردی نکرد و گفته بود مرغها رو پاک کنید نشستیم کلی مرغ پاک کردیم و شستیم احساس میکردم تمام بدنم بوی مرغ گرفته!اما مگه همین جا تمام شد!تالار با اقا مجتبی قهر کرد و گفت حالا که نخواستی شامتو ما درست کنیم پ...
7 شهريور 1391

قبل از عروسی

  سلام نفس مامان.امشب حنا بندان مجتبی و فاطمه است .ما بعد از نماز مغرب میریم بافت هم برا امشب و هم برای فردا که عروسی است روز بعدش هم پاتختی میگیرن .الان بابایی رفته ارایشگاه موهاشو کوتاه کنه .میخواد تو رو هم ببره تو از بس شیطونی کردی امروز خوابت برده .عزیزم امیدوارم به هر سه تامون خوش بگذره.یک مقدار شهرستان رفتن با تو برا من سخته چون تو اذیت میشی و اوقات شریفت تلخ میشه!و مامانی همش باید بغلت کنه و تو هم گریه کنی ایکاش عروسی تو شهر خودمون بود .ولی خب عیبی نداره انشاالله که خوش بگذره .طفلک عمو حسینت که تهرانه و نمیتونه تو جشن شرکت کنه .جاش خیلی خالیه.عزیزم وقتی برگشتم خاطرات این چند روزو برات مینویسم.دوستت دارم خیلی خیلی زیاد. ...
1 شهريور 1391
1